گلاریشا روی زمین

ساخت وبلاگ
چشم هایم را که وا کردمانبوه بخار مردمم را سوزانداحساس کردم دنیا تاریک تر شدهدستانم را نگاه کردم اصلا باورم نمیشدسرخی خون مثل شرشر چشمه ای که هی دارد میجوشدباور نمی کردم اینهمه خون در رگهای من بوده و منوقتی فهمیدم تیغی در دست هایم داشتمو رگهایم را که بریده دیدم آنوقت بود که پیش خودم گفتم آها تازه فهمیدم بوی خون دقیقا چه مزه ای دارد اوهتازه دارم میفهمم چطور ترس میتواند ازارم دهداصلا نفهمیده بودم من اصلا نفهمیدم چرا بخاطر چه به این دنیا آمدماصلا نه من اعتراض داشتم اعتراض دارم میخواستم اعتراض کنم کهتازه فهمیدم چرا فقط باید میجنگیدمو تازه یاد همینگوی افتادم بعد با صدای بلند گفتم اها صدای شرشر اب از سوراخ های دوش که روی سرم میریخت برایم لالایی اورده بودوکف حمام با این حال مثل خمره رنگرزی سرخ سرخ شده بوداصلا نفهمیدم چطور شد از کجا سر از حمام درآورده بودم چشمهایم دیگر توان بازماندن را نداشتند من هم که خیلی خسته بودم حوصله هم نداشتمتوی این گیر و دار یک شعر نو خیلی هنری به ذهنم آمده نمیدانم کجا و چطور بنویسمش اینجا بود که فهمیدم چطور میشود مرده بود و کتاب مینوشتباخودم گفتم ای کاش میشد بعد از مرگم شعرم را روی کاغذ می آوردمو اینجا بود که یاد هدایت افتادم با خودم گفتم آها ¤¤¤¤ سالها را یک به یک میشمرم با انگشت های دستم به ده سال به یک دهه  رسیدم با انگشت شصتمدهه شصت دهه سقوط دهه سوختن دهه درد و گلاریشا روی زمین...
ما را در سایت گلاریشا روی زمین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4glarisha0 بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 15:36